۱۳۸۹ بهمن ۹, شنبه

"عالم بی عمل" به از "زنبور بی عسل"

کلاریس عزیزم،

بزرگترین بلاهت من این بود که گاه حرف را -بی توجه به محتوی- با استناد به خصوصیات گوینده ای که برایم ناخوشایند بوده، رد کردم.

تردیدی نیست که آدمها یک سره بدی و کژی نیستند و در کردار و گفتار "بدترین" انسان ها هم می توان چیزی جز هویت ِ بیرونی ِ غالب آنها یافت.

زشت ترین ِ ظرف ها هم ظرفیت نگه داشتن لذیذترین ِ غذاها را دارند. بلاهت است اگر برای ظرف اصالت قائل شویم.

اکنون حتی باور ندارم که "عالم بی عمل" به "زنبور بی عسل" می ماند؛ که تهدید بالقوه نیش زنبور کماکان باقی است، اما خسران بی عمل بودن عالم، جز برای خود او نیست و باقی، بهره ای است از دانایی که نصیب دیگران شده. 

غذای خوش بو، کماکان وجودی نیکو در این جهان است، حتی اگر مزه دلپذیر نباشد. 
ظرف جایی در این معادله ندارد.

قربانت،
بابک.

۱۳۸۹ بهمن ۴, دوشنبه

دالی چگونه دالی شد؟

کلاریس عزیزم،

شک دارم که در یکی دو دهه آینده کسی سالوادور دالی را بخاطر نیاورد؛ جالب اینکه همین موضوع اهمیت یافتن پاسخ برای این مسئله بغرنج را بیشتر می کند:

کسی نمی داند که چرا دالی آن چیزی بود که بود: هنرپیشه، به همان اندازه که هنرمند.

کسی نمی تواند به قطع و یقین بگوید که آیا او آگاهانه تصمیم گرفته بود که ابراز هنرش، آنگونه که او می کرد، مقتضای هنرش است، یا رفتارش تنها تلاشی بود برای جلب توجه؛ که ما، همه -بیش و کم- احساسی مشابه را در وجودمان داریم.

حاصل (البته در کنار عواملی دیگر) این شد که آندره برتون، دالی را در مسلک سورئالیست ها "غیرخودی" خواند.

آندره برتون - سالوادور دالی

آیا دالی بدون آنچه برتون "خودنمایی" و "جلب توجه" قلمداد می کرد، دالی می شد؟

ترازویی برای مقایسه دو اثر هنری با یکدیگر وجود ندارد، اما پیام غیرقابل قیاس بودن شمار افراد آشنا با آثار دالی، با شمار کسانی که آثار برتون را می شناسند چیست؟

دالی چگونه دالی شد؟

قربانت،
بابک.

۱۳۸۹ بهمن ۲, شنبه

عمل، عکس العمل، هویت

کلاریس عزیزم،

در این جهان هر آنچه رخ می دهد، عکس العملی به همراه دارد، مگر آنکه به واقع رخ نداده باشد.

در اطرافت بسیاری را خواهی دید که تا تحولی در عرصه ای رخ ندهد، در آن عرصه - حتی به واسطه داشتن نظر - حضور ندارند؛ به عبارتی، هویتشان را از واکنش نشان دادن به رخدادها می گیرند. 

آن روز که فردی در آستانه اعدام است، مخالف اعدامند و آنگاه که ناملایمتی بروز کند، طرفدار ملایمتند؛ هرچند که پیش از آن لزوم موضع گیری در قبال اعدام در ایشان آشکار نشده باشد و مشخص نبوده باشد که "اصولا" فردی ملایمت-مدار (!) هستند.

در این جهان هویت داشتن آنقدر ضروری است که گاه "نخبه" ها -قاعدتا بی نیاز از تبیین هویت خود- هم در دام کسب "هویت واکنشی" افتاده اند: در دوران ما، نویسنده معروفی بود که بیشتر محرک بود تا متحرک.  حتی او هم یک بار از نیکویی های شاهزاده ای شاه مرده و دور از وطن نوشت، البته نه پیش از مرگ آن شاهزاده؛ گویی آن شاهزاده، نه تنها ‍پیش از مرگ نیکو نبود، که اصلا نبود!

هر آنکس که زنده است، به رخداد ها عکس العمل نشان می دهد؛ آنکس که زندگی می کند بانی رخداد است.

قربانت،
بابک.

۱۳۸۹ دی ۲۶, یکشنبه

خصوصی ترین حریم خصوصی

کلاریس عزیزم،

بهترین خاصیت این جهان آشکار نشدن افکار درون ذهن برای دیگران است.

قربانت،
بابک.

لذت برای بقاء و ماندگاری

کلاریس عزیزم،

هیچکس نمی داند که هدف از زندگی چیست.

آنها که "موفق" جلوه می کنند، کسانی هستند که انجام دادن کاری که در آن موفقند آنقدر برایشان لذتبخش است که نه تنها رغبت به کاری دیگر نداشته اند، بلکه به حدی زمان صرف کار مورد علاقه شان کرده اند که وقتی برای مطرح شدن پرسش درباره هدف زندگی در ذهنشان باقی نمانده.

آنها که ایجاد ابزار و ادوات حیات امروز ما مدیون تلاش آنهاست، غالبا از سر لذت به کار خود ادامه داده اند؛ لذتی که به دست آوردنش گاه (مانند بانویی که " مادام کوری" نام داشت) هزینه ای به اندازه جان آنها داشته.

ظاهرا پرسش بنیادین درباره هدف زندگی، در هیاهوی لذتشان گم شده.

شاید از دید آنها این پرسش تنها برای ما "بنیادین" باشد که - بازهم از دید آنها - دلمشغولیتی چنین موجه نیافته ایم.

شاید آنها که اصرار می کنند بر لزوم یافتن پاسخ این پرسش
همانها هستند که چیزی در این جهان، شایسته توجه بی دریغ نیافته اند.

شاید طبیعی باشد که نامی از افراد "ناموفق" در خاطره مردم جهان نمانده باشد، که آنها به چیزی در این جهان علاقه نداشته اند.

قربانت،
بابک.

۱۳۸۹ دی ۲۳, پنجشنبه

وسوسه

کلاریس عزیزم،

خرس قطبی،
گرگ،
ببر،
و پلنگ،
از زیباترین موجودات این جهانند و وجودشان غریزه در آغوش گرفتن را در آدمی بیدار می کند؛
اما به تجربه ثابت شده که این نرم تنان (!) اجزاء پیکر ما را لذیذ یافته اند،
یا مناسب برای تیز کردن دندان.

در این رازی بس عمیق نهفته است برای آنها که می اندیشند!

قربانت،
بابک.

۱۳۸۹ دی ۲۲, چهارشنبه

تطابق با خنگ

کلاریس عزیزم،

خنگی، مانند هر کژی دیگر، هرگز از بین نخواهد رفت.

باور دارم که کمتر از اردشیر بهره از ذکاوت نبرده ای و می دانم که روزی کندذهنی کسی از اطرافیانت نظم ذهنت را بر هم خواهد زد و تو را مستاصل خواهد کرد.

تلاش ِ از سر خیرخواهی برای رهانیدن خنگ از خنگی بی نتیجه است: برای رفع کژی، ابتدا به آگاهی از وجود کژی نیاز است.

خنگ به خنگی خود واقف نیست، که این وقوف، نبوغ می خواهد (گرچه به میزان حداقلی) و صرف وجود نبوغ، به هر میزان، با حمق و گولی در تناقض است و یکجا با آن جمع نمی شود.

نتیجه آنکه خنگ هرگز به خنگی خود واقف نخواهد شد!

آن نیکویی که از تو به بیرون می تراود را، شاید باید به افزایش شکیبایی و بردباری اختصاص داد، که نبوغ از جمله با توانایی تطابق با شرایط مختلف مجسم می شود. 

قربانت،
بابک.

۱۳۸۹ دی ۱۳, دوشنبه

آفرینش: هوس پر مسئولیت

کلاریس عزیزم،

آفریننده به واسطه آفرینش هیچ حقی بر آفریده ندارد.

آفریننده نمی آفریند مگر به اقتضای ذات، یا نیاز، که آن هم یا به تصریح است، یا تلویح.

ابزار، حاصل نیازی مصرح است و آفریده، غالبا وجودی آگاه نیست که به حل چالشی اخلاقی، در توجیه یا رد توجیه حق آفریننده بر خود بپردازد.

اما نیاز تلویحی - که گاه به آفریده ای آگاه منجر می شود، جز خود خواهی نیست و کمترین ِ کلام ها در توجیه آن هم، راه جز به توصیف نفس خودخواه پیش نمی برند.

هیچ آفریننده ای - مگر به نیاز مصرح - صدای تقاضای آفریده ناموجود برای فراهم کردن شرایط وجود را نشنیده؛ توهم ِ شنیدن، نیرنگ ذات خودخواه - و شاید نیرنگ این جهان برای تضمین بقاء - است.

تردیدی نیست که به اشتراک گذاشتن وجودت با موجودی که - احتمالا - در دل تو ایجاد می شود و از تو به دنیا می آید، به ایجاد یک وابستگی کوانتومی بین تو و او خواهد انجامید، اما در هنگام تجربه خدشه هایی که در معادلات این وابستگی ایجاد می شود، بخاطر بیاور که او، تنها حاصل خواست ِ تو بوده.

ضمن آنکه در میان همه هوس های دنیا، شاید آفرینش تنها هوسی باشد که با مسئولیت همراه است؛ بر تو، که قسمتی از خواسته های نفست را با آفرینش برآورده کردی، وظیفه ای است بر پرورش آفریده، که چون بی خواست خود - از تو - به دنیا آمده، با پروراندنش لطفی بر او روا نداشته ای.

قربانت،
بابک.